حرکت سوم که بس سخت است و در برابر آن دو حرکت کند و ميانه، به تندي و با ضربآهنگي سخت به تصوير کشيده ميشود، روايتگر سقوط خطرناک انسان در پي آلوده شدن به شرک است:
وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ.[1] و هر كه براي خدا انباز گيرد، چنان است كه از آسمان فرو افتد پس مرغان او را بربايند يا باد او را در جايي دور اندازد.
اين صحنه، موي بر بدن راست ميکند و جان را در هول و هراسي سخت ميافکند و همهی وجود آدمي را از وحشت و بيمي عظيم ميآکند. ايمان به خداوند، همان آسمان وجود و کيان انسان است که آن را شکوه و استواري و والايي ميبخشد. هرکه با ايمان زيست کند، بر آسمان حيات زيسته و در آفاق آن سير نموده است؛ و هرکه به شرک درافتد، از اين آسمان فروافتاده و شکوه والاي حيات انساني را به فراموشي سپرده است. مشرک در اين تصوير، از آسمان به زير درميآيد و کسي که به تماشاي اين تصوير نشسته، با خود ميانديشد که اين سقوط چه سرانجامي دارد! در ميان اين همه پارههاي آسماني و با اين سرعت سهمگين، پيکر او چه ميشود و دود و غبار و باد با او چه ميکند؟ در گرماگرم اين بيم و اضطراب که با تصويري چنين سنگين درآميخته، ضربهی ناگهاني فرود ميآيد و عاقبت اين سقوط به گونهاي قاطع بازگفته ميشود: «فتخطفه الطير». پرندگان گوشتخوار و وحشي و گرسنه او را در آسمان ميربايند و به چنگال تيز درميکشند و پيکرش را از هم ميدرند و بيرحمانه پاره پارهاش ميکنند. اين جا است که در ميدان جولانخيز خيال، ميتوان اين تصوير دردناک را امتداد داد: سرانجامِ اين هبوط دردآلود چيست و آدمي با اين سقوط تا چه اندازه نيست ونابود ميشود و به حضيض ميافتد؟ از او آيا حتي ذرهاي برجاي ميماند؟
آن گاه، اين منظره تکميل ميشود: گاه نيز ماجرا چنين ختم نميشود، بلکه بادي تند ميوزد و او را به پرتگاهي درميافکند؛ پرتگاهي بس دور و تاريک. اين جا است که در عرصهی تصور و خيال، منظرهاي غريب رقم ميخورد: بادي جنونآسا آدمي را در پنجهی خويش بازي ميدهد و او را به پيچ و تاب درميآورد تا آن گاه که در جايي دور از دسترس و بي اميد ياري ديگران، پرتابش ميکند . در پشت اين صحنهی بيمآور و لرزاننده، بارقههاي اميد را ميتوان يافت؛ و آن، اميد به نيروي ايمان است. اين تقابل و پارادوکس ميان شرک و ايمان، تضاد صحنههاي بيمزاي شرک و جلوههاي اميدبخش ايمان را در جان و ذهن انسان زنده ميکند و تصويري بديع پيش رويش ميآفريند که حس زيبايي شناسي را ميتوان در زواياي آن يافت. همين جا است که از اين تصوير زنده و پويا ميتوان حس کرد که انحطاط فکري و روحي با انسان چه ميکند و چه سرانجام شومي را براي او رقم ميزند.
در جايي ديگر پيوند آسمان و زمين با تصاويري زيبا و زنده جان ميگيرد و رابطهی آن دو نقش ميخورد:
أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ«6» وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ«7» تَبْصِرَةً وَذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ«8» وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً مُبَارَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ«9» وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ«10» رِزْقاً لِلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ.[2]
آيا به آسمان بالاي سرشان ننگريستند كه چگونه آن را برافراشتيم و [با ستارگان] بياراستيم و آن را هيچ شكافي ـ نقص و خلل و ناموزوني ـ نيست؟ و زمين را بگسترديم و در آن كوههاي بلند و استوار نهاديم و از هر گونه گياه زيبا و بهجتانگيز در آن رويانيديم تا بينشي باشد و پندي براي هر بندهاي كه [با روي دل به خدا] بازميگردد. و از آسمان، آبي با بركت فرو آورديم پس بدان، بوستانها و دانههاي دروكردني ـ مانند گندم و جو و ارزن ـ رويانيديم؛ و نيز خرمابنهاي بلند را كه ميوههاي بر هم نشانده دارند تا روزي بندگان باشد و بدان [آب] سرزمين مرده را زنده كرديم. همچنين است بيرونآمدن [از گور].
اين آيات انسان را تنها به نگريستن فرانميخوانند، بلکه از او ميخواهند که خوب تماشا کند و ذوق ورزد و جمال را دريابد و از رهگذر آن، به تأمل پردازد. اين جا فايدهی جماليابي جلوه ميکند. ديدن زيبايي، مقدمهی خوب انديشيدن است. هرچه ذوق آدمي را تقويت کند، ميتواند مقدمهی اين بصيرت باشد. گاه يک منظره، به خودي خود، داراي جنبهها و مفاهيم معنوي نيست؛ امّا از آن جا که ذوق جمالشناسانهی آدمي را تقويت ميکند، اين قابليت را داراست که پيشدرامد پرورش معنوي و روحي باشد. پايبند شدن به زيبايي و ماندن در قيد آن، مايهی کمال نيست؛ امّا پل بستن با آن براي رسيدن به غايتي متعالي، هدف اصلي هنر و زيبايي است که در هرحال مقدس و عالي است.
در اين آيات، به اين ندا برميخوريم که مردم را فراميخواند تا چگونگي برافراشته شدن آسمان را بنگرند. اين بدان معنا است که حکمت و دقت و تناسب و سازگاري آن برافراشتگي درک گردد. رمز و راز زيبايي نيز همين تناسب و سازگاري است و بدون آن، هرگز جمال حقيقي پديد نميآيد. آن گاه، تعبير «و زيناه» به کار رفته تا وصفي فراگير براي آسماني باشد که فراز سر ما است. هرگاه آدمي به آسمان فراز سر خويش مينگرد، اين جمال گسترده و همه سوي آن را که برآمدهی همين اتقان و دقت و استواري است، ميبيند.
آن گاه، اين ندا به گوش آدميان ميرسد که به زميني بنگرند که بر آن ميزيند: «و الارض مددناها و ألقينا فيها رواسي و أنبتنا فيها من کل زوج بهيج». اين آيه گونههاي ترکيب يا ساختار جمالي زمين را بيان ميدارد که چگونه شايستهی حيات جانداران گشته و خداوند، گياهان را در آن رويانيده است. تعبير «زوج بهيج» احساس زنده و پويا از اوج زيبايي و جمال آفريدههاي روي زمين را در نظر ما مينماياند. هرگاه زيبايي با بهجت حقيقي خويش در نظر آيد، ديگر ترديد نميماند که مايهی بصيرت و نوربخشي و هدايت خواهد بود. پس بيدرنگ ميفرمايد: «تبصره و ذکري لکل عبد منيب».
آن آيات به گونهاي از آسمان و زمين سخن راندند که ميتوان آن را تعبيري استاتيک از زيبايي دانست. اکنون بيان ديناميک از زيبايي در پي آن ميآيد که ارتباط متقابل و داد و ستدي ميان اين دو را بيان ميدارد و آن تصوير پيشين را کمال ميبخشد: «و نزلنا من السماء ماء ...» . بدين گونه، برکت به عنوان جنبهی فعلي جمال و مظهر عيني آن ارائه ميشود و اين دو تصوير زيبا يکديگر را کامل ميکنند. امّا احساس زيبايي صرفا حظي دروني نيست که بارقهاي از آن در درون انسان بتابد و ناگاه برچيده شود. جمال حقيقي آن است که چون جلوه کند، حيات آفريند و رستاخيز پديد آورد. و اين همان است که در نهايت خداوند بدان اشاره ميفرمايد: «رزقا للعباد و أحيينا به بلدهْْ ميتا کذلک الخروج».
آن گاه، به زمين فرود ميآييم که عرصهی جانشيني خداوند براي انسان است؛ عرصهاي که آماده گشته تا آدمي در آن بزيد و به تکامل رسد. مينگريم که خداوند چگونه زيباييهاي زمين را به نمايش نهاده و همگام با فطرت انساني آنها را کنار هم چيده تا نه تنها حس زيبايي شناسي را بگسترد، بلکه حيات انسان را جميل سازد. واين، خود، از جنبههاي اعجاز بياني قرآن کريم است.
قرآن کريم فرمايد:
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.[3]
ما آنچه را بر زمين است ـ از معادن و گياهان و حيوانات ـ آرايش آن ساختهايم تا آنان را بيازماييم كه كدامشان نيكوكارترند.
وقتي خداوند خواسته است تا انسان جانشين او در زمين باشد، چرا آن را زينت نبخشد تا از صاحب و سرور زمين در آن استقبال نمايد؟ و چرا اين زينت استمرار نيابد تا آن گاه که نسل انسان در زمين باقي است و خداوند، خود ميراثبرندهی زمين و هرچه برآن است، گردد؟ زينتي که براي استقبال از انسان مهيا گشته، در حقيقت مجال تلاش و تکاپو و حضور او را آماده ميکند تا با همهی امکانش در راه عبادت خدا بکوشد. در اين راه، او همواره آزموده و ارزيابي خواهد شد: «لنبلوهم أيهم أحسن عملا.». و مقصود اين است: آدميان را خواهيم آزمود که کدام يک از اين زينت بهتر بهره برده و آن را در راهي که بايد، به کار گرفتهو بدان آراسته شدهاند.
آن گاه، جلوههاي اين زينت را در قرآن کريم مينگريم که چگونه شخصيت و تبلور مييابد:
وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ[4]
و زمين را [در زمستان] فسرده و مرده بيني، پس چون آب [باران] بر آنها فروآريم بجنبد و بردمد و از هر گونه گياه زيبا و بهجتانگيز بروياند.
در اين تابلو، زمين در حالي به تصوير کشيده شده که باير و بيجان و خاموش و افسرده است و هيچ نشاني از زندگي و حرکت در آن به چشم نميخورد. امّا آن گاه که آب بر آن نازل ميشود، از مرگ به حيات ميگرايد و جان مييابد و نشاط در آن جاري ميشود: «فإذا أنزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت». اين دو تعبير اهتزّت و ربَتَ، حرکت عناصر جامد را به تماشا مينهند که چگونه زندگي پويا و بانشاط مييابند. در همين کشاکش است که خيال به جهاني از بالندگي و تکاپو انتقال مييابد و آن جلوههاي جمالي را به بهترين گونه درمييابد. اصولا غايت تأثيرپذيري جمالي نيز در همين صحنهها به چشم ميآيد و اين، خود، مدرسهی زيبايي شناسي قرآن را پيش روي ما ميگستراند. احساس صادقانه و حقيقتمدارانهی زيبايي، گوهر اين مکتب هنري است. در اين صحنه، آدمي با نيروي خيال از رهگذر همين دو تعبير ميتواند عاليترين گونهی حقيقت را در هنريترين صورت تصور نمايد؛ زيرا نفوذ و تأثير و جانبخشي آن تابلو، چنين مجالي را به او ميدهد.
سپس اين حرکت تداوم مييابد تا تصويري زيبا و جاندار از آن پديد آيد: «و أنبتت من کل زوج بهيج». و از پي اين تصويرها، غايت جمالي رخ مينمايد. نخست انگيزش زيباشناسانه رخ ميدهد و سپس غايت جمالي برميآيد و بارقهی توحيد از پشت اين تصاوير تابيدن ميگيرد:
ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ [5]
اين ـ مراحل آفرينش آدمي و رويانيدن گياهان ـ از آن روست كه خدا حق است و اينكه مردگان را زنده ميكند و اينكه بر هر كاري تواناست.
در تابلويي ديگر، قرآن کريم تصويري زنده و شورانگيز از باران و تأثير اعجازانگيزش را نشان ميدهد؛ تأثيري که جلوههاي شگفتي بر زمين ميپراکند و آن را به عظمت و شکوه نقش ميزند:
وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ[6]
و اوست كه از آسمان آبي فروفرستاد پس با آن هر چيز روييدني را بيرون آورديم و از آن، سبزهاي ـ گياهي كه از تخم روييده و ساقه و شاخه پيدا كرده ـ پديد كرديم كه از آن (گياه سبز) دانههاي بر هم نشسته و درهم رُسته بيرون آوريم و از شكوفهی خرما بن خوشه هايي است نزديك به هم و بوستانهايي از انگور و زيتون و انار، مانند و نامانند ـ در رنگ و در مزه ـ [بر آورديم] به ميوه آن گاه كه بار دهد و به رسيدن آن بنگريد. هر آينه در آن براي مردمي كه ايمان ميآورند، نشانههاست.
اين آيه از آفرينش حيات در زمين سخن ميگويد و با اين تصوير آغاز ميکند: «و هو الذي أنزل من السماء ماء». اين ديدار نخستي است که ميان زمين و آسمان رخ ميدهد. در اين تابلو، ديدار نخست بسيار دقيق نقاشي شده تا لحظههاي و تصويرهاي بعد از دل آن بتراود. آن گاه، اطفال طبيعت بر گسترهی آن لب به خنده ميگشايند و هر يک ميکوشد تا به سهم خويش دلربايي کند و جمال خود را بنماياند:« فأخرجنا به نبات کل شيء فأخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراکبا».
سپس جلوههاي پياپي شکوه و زيبايي در زمين از پي هم ميرسند و با ساختاري منسجم و جمالي در اين تابلو گردميآيند تا منظري بس دلربا را نقش زنند: «و من النخل من طلعها قنوان دانيهْْ و جنات من أعناب و الزيتون و الرمان مشتبها و غيرمتشابه». اوج زيباشناختي اين آيه آن جا است که از آدميان ميخواهد تا به اين مناظر بنگرند و آيات جمال را دريابند؛ که اين جمال پيشدرامد طبيعي ايمان به خداوند است. با اين بيان، بهترين تعبير و تفسير از کارکرد زيبايي نشان داده ميشود و غايت آن در تهذيب جان نمود مييابد: «انظروا إلي ثمره إذا أثمر و ينعه إن في ذلکم لآيات لقوم يؤمنون».
قرآن کريم بر آن است که رستاخيزي از شکوه رنگها در جان انسان برانگيزد و با اين بيدارباش جمالي، احساس زيبايي از اين جلوهی بزرگ طبيعت را مدخلي براي ايمان گرداند. اين از آن رو است که حس زيبايي شناسيِ برآمده از رنگ، احساسي نيست که تنها چشمان را خيره سازد يا ديدگان را مسحور گرداند و عواطف نفساني را از اين رهگذر برانگيزد، بلکه رنگ موجودي است جاندار و زنده که در حيات جهان نقشي عظيم دارد و همپاي ديگر عناصر، نقش خود را در تکامل جهان ايفا ميکند و در چهارچوب دستگاه بزرگ آفرينش، حضور معنادار خويش را به رخ ميکشاند. رنگ در گوهر و ذات خود، حکايت از طبيعتي ارگانيک دارد که در اين مجموعهی هدفمند تفسير ميشود. با اين ارتباط هدفمند و معنادار، رنگ در بيکرانهی هستي جايگاهي بلند مييابد و تصويري ميآفريند که گاه به اندازهی بسياري عناصر ديگر جمال ميآفريند و شور ميپراکند:
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ«27» وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ.[7]
آيا نديدهاي كه خداي از آسمان ـ از ابر ـ آبي فرود آورد، پس با آن ميوههاي رنگارنگ بيرون آورديم، و از كوهها راههايي به رنگهاي گوناگون سفيد و سرخ و سخت سياه است؟ و همچنين از مردم و جنبندگان و چهارپايان رنگهاي گوناگون هست. از بندگان خدا تنها دانشوران ـ عالمان رباني ـ از او ميترسند. همانا خدا تواناي بيهمتا و آمرزگار است.
هرچند آبي که از آسمان فروميبارد، يکي است، ثمرات برآمده از آن در زمين داراي رنگهاي گونهگون است. اين آيه ما را فراميخواند که در اين پديده بنگريم و دقت ورزيم و اين برآمدن اختلاف از وحدت را با تأمل به تماشا بنشينيم. اين گونه است که از منظري جمالي به عرصهی تأمل و انديشه راه مييابيم و از انديشه به علم و از علم به ايمان ميرسيم.
سپس آيه ميفرمايد: «ومن الجبال جدد بيض و حمر مختلف ألوانها و غرابيب سود ... ». زمين با اين صخرهها و سنگهاي رنگارنگ، تابلويي سراسر اعجاب فراروي ما نهاده است. ترکيبهاي هندسي اين سنگها رمز و رازي را با خود دارندکه حتي نگريستن به آنها نيز راهي به سوي تأمل ميگشايد؛ چه رسد که اين نگرش، زيباشناسانه و همراه با کاوش در جلوههاي جمالي آن باشد. چنين نگرشي رهاورد علمي همراه خواهد داشت و در وراي آن، اقرار به قدرت اعجازين خداوند خواهد بود؛ و از اين جا است که فرموده است: «انما يخشي الله من عباده العلماء».
اين نيز از مايههاي اعجاز علمي قرآن است که ميفرمايد: «ومن الجبال جدد». جدد به معناي طرق است؛ يعني: در کوهها طرق است و يا از کوهها طرق. و مقصود از طرق، طبقاتي است که کوهها از آن شکل ميگيرند. هر يک از اين طبقات، نشانگر يکي از دورههاي زمينشناسي است که خود، طريقي براي شناخت مشخصات زمينشناختي و دگرديسيها و تحولات آن است و از فرسايشها و چالشهاي دروني زمين و حرکاتي همچون آتشفشان در درونهی آن حکايت ميکند.[8] رنگهاي سفيد و سرخ و سياه که در اين جا از آنها ياد شده، رنگهاي اصلي ترکيبات پديد آمده از دگرگونيهاي زمين هستند که وقوع تحولات در بيرونه يا درونهی آن را نشان ميدهند. ترکيب اين عناصر با يکديگر به زايش عنصرهاي تازهی صخرهاي يا معدني ميانجامد که داراي شکلها و رنگهاي اعجابآميز هستند و از زيباترين پديدههاي آفرينش به شمار ميآيند و در طول قرنهاي متمادي همواره ديدگان را به سوي خود خيره ساختهاند. مجموعهی معدنهاي حاوي اين سنگها به حدود 2000 بالغ ميشوند که هريک مجموعهاي از شکلها و رنگها و ترکيبات را به تماشا نهادهاست. ظاهر برخي ازاين سنگها همانند پر طاووس با همان ترکيب و رنگ است. برخي بسيار لطيف و نرم و بعضي بسيار سخت و جامدند. شماري آن قدر تلألؤ و درخشش دارند که در رديف گوهرهاي گرانبها از آنها استفاده ميشود؛ و ... [9]. همهی اين جلوههاي زيبا در سنگها و صخرههاي رنگارنگي گردآمده که نگاه جمالشناسانه به آنها برانگيزانندهی ذوق و حس متعالي بشري است.
آن گاه، خداوند فرمايد: «ومن الناس و الدواب والأنعام مختلف ألوانها کذلک». در اين بخش، همهی آفريدگان جاندار از ريزترين تا بزرگترين گردآمدهاند و زيبايي همهی هستي به تماشا نهاده شده است؛ جمالي در رنگها. رنگهاي گونهگون پرندگان وحشرات و همهی گونههاي حيوانات تا برسد به انسان، با جلوههاي مختلفش در اين جا چشم و شعور و خيال و ذوق را خيره ميکند. بي آن که نياز باشد قرآن کريم يکايک اين رنگها را نام ببرد، با همين تابلو وجدان را به تحريک واميدارد و آفاق علم و ايمان را به روي آدمي ميگشايد.
[1] حج، 31.
[2] قف، 6-11.
[3] کهف، 7.
[4] حج، 5.
[5] حج، 6.
[6] انعام، 99.
[7] فاطر، 27 و 28.
[8] ریچاد ویلیام: الارض. مجموعه کتابهای time life ترجمه محمد جمال الدین غندی ص100 و 101.
[9] همان.